سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 9158

  بازدید امروز : 6

  بازدید دیروز : 47

کام دل

 
قربانگاه خردها را بیشتر آنجا توان یافت که برق طمعها بر آن تافت . [نهج البلاغه]
 
نویسنده: خیاطیان یزدی ::: دوشنبه 85/5/30::: ساعت 6:57 عصر

خورشید بیغروب

پرده سیاه شب همه جا را پوشانده است آنچنان که در نور خورشید هم نمی‌توان راه را تشخیص داد.               برای دیدن چشمی دیگر لازم است. تلخی و تلخکامی گویا پایانی ندارد و بدتر از همه اینکه

همگان یا به این تلخی‌ها عادت کرده‌اند و یا قدرت مقابله ندارند، نه....

 گویا اصلا به فکرشان نمیرسد معنای شرافت، آزادگی، آزادی ........

برای آنها که در این وادی دیجور به خوردن آبهای آلوده و مارهای کر عادت کرده‌اند و زندگی را جز شراب و شهوت و زور و تزویر نمیدانند این واژه ها بسی ناآشنا است.

و در این میان گروهی که خود را به آلودگی‌ها نیالوده‌اند رویی به سوی  خدا دارند اما این دردها را درمانگری سترگ باید.

و در آن دور دستها کوه حراء را می بینی که قامت بر افراشته و در کمال سعادت بزرگ مردی را در آغوش دارد که از رازهای شبانه و رمزهای روزش سرمست است و چه سر شار و چه مطمئن و مقاوم ... که تاب می آورد افکار بلند و همت عالی او را .......و ....  شب بیست و هفتم ماه رجب را.

بالاخره راز و نیازش به بار نشست و......

آن شب آسمان چه نزدیک بود به زمین.

آن شب محمد(ص) بر تارک آفرینش پا نهاد و از زمین تا عرش اعلا بار یافت و رسالتی آسمانی یافت برای رهانیدن این مردمان در ذلّت فرو خفته.

 این پاک نهاد بی همتا، او که خداوند در وصفش سرود وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ سروده است و او که دلش تنها در گرو یاد خداوند و لبریز از عشق آفریدگانِ پروردگارش است مأموریت یافت تا پرده‌های جهل و نادانی را دریده و نور معرفت را بر آن وادی در ظلمت فرو رفته بتاباند، او بزرگترین سفیر الهی و سلسله جنبان قافله بشریت است و اینک با پرچمی از نور از ستیز کوه روان است تا توحید را به جهان معرفی نماید  و تا عشق به نیکیها را به مردم یاد دهد و تا زندگی را به انسانِ در شُرُف هلاکت باز گرداند و اوست که:  وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ جایگاه مهربانی های اوست.

 و این کوه و دره و دشت، درخت و سبزه و سنگ است که سر بر قدوم او می نهند و اورا تهنیت می گویند که یار برای نجات می‌آید.

وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ

واو همچنان سر بر آستان بندگی خدا می‌ساید.

ای آنکه جبرئیل در مقابلت زانو زده و اسرافیل در برابرت عرض بندگی می کند، ای آنکه آفرینش طفیلی وجود توست، وجود از تو معنا یافت و عشق از نامت جان گرفت، جان به تو موجود شد شرف در درگاهت آبرو یافت لاله به یاد نامت پیراهن چاک داد ، عرق جبینت را، گل آبرو کرد، خُلق عظیمت مایه آرامش جانها شد،

ای آنکه بهشت فرش قدمهای توست، از سر لطف نظری بر ما بیندازکه ما سخت محتاج یاری دیگری هستیم، و چشمانمان در فراق مولایمان در انتظار.

 در زمانه ما باز جاهلیتی دیگر سر برآورده است. و ما شاهد  زمانه عجیبی هستیم چرا که از راهت فاصله گرفته‌ایم و از کتابت مهجور مانده‌ایم. و امروز بیش از همیشه به راهت و به آموزه‌هایت نیاز داریم و نیز بیش از همیشه تنهاییم که تو ای جان جانان:مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ( را جان می بخشی و ما: «متی احار فیک یا مولای» در دلمان خانه کرده است.

 


 
<      1   2   3   4      >
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

درباره خودم

 

حضور و غیاب

 

آوای آشنا

 

اشتراک